خودا را بپرست.
زیــاد دزدی نکــــن.
بدون دلیــــــل دروغ نگو.
به همخـوابه هایت وفادار باش.
تا شک نکـردی به کسی تهمت نزن.
برای مســـائل پیش پا افتــــــاده آدم نکش.
تا وقتی که قــدرت نـــداری به کسی ظلــم نکن.
با زیر دستـــان سختگیر و با بالادستــــان مهــربان باش.
آنچه را برای خود می پسنـــدی برای دیگران مپسند و بالعکس.
تا هنگامی که اصــــــول خـــــــود را تغییر نداده‌ای به آنها پایبند باش

+ تاريخ چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:53 نويسنده بهار |

 سخت ترین دو راهی عشق دو راهی بین فراموش کردن

و انتظار است گاهی کامل فراموش می کنی

و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی

و گاهی آن قدر منتظر می مانی

که می فهمی زودتر از این ها باید فراموش می کردی

+ تاريخ چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:48 نويسنده بهار |

عزيز خانوم

برنزه
 
دهاتي
 
 


ادامه مطلب
+ تاريخ پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:11 نويسنده بهار |

dg khaste shodam vagheaN heyli sakhte ke ye nafaro bekhay ama

natoni ono dashte bashi

midoni man ashghe mr bodam ama alan hame motasefan ke on ashghe man bode

halam vaghean

bade dg khaste shodam mikham bekhabam va faghat bekhabam

va dg hargez az in khab pa nasham asabiyam be hadi ke vaghti ...

halam vaghean bade mikham 2bare bosesh konam baghalesh konam

begam dostesh daram ama dg nemishe

dg nemishe

ina az roy dardame

dg nemikesham mikham begam

vaysa donya man mikham piyade sham

dg na tavani daram na omidi be chizi ke mikhastam residam

tanha omidamam az dastam raft

raft ke raft

hala hazeram baray marg

nasim mige taze avaleshe parsa mikhad aziyatet konam ama jelosh vay misam

mige be to rabti nadare bezar age arom mishe in kara ro bokone

dg hal nadaram

khodafezi talkh mikonam

doa konid az tahe delaton

ke rozi baram fatehi bekhonid be hamin zodi

 

+ تاريخ دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:47 نويسنده بهار |

دنبال یک نخ سیگار

صبح از خواب بیدار شدی؛ دنبال پاکت سیگار گشتی؛ یک نخ مانده را آتش زدی فنجان

قهوه خورده را تا آخر دید زدی؛ وقتی برگشته بود فال آخر شبی را می خواستی برای
...
خودت بگیری؛ هنوز دقت چشم هایت از خواب پشت پلک ها بیشتر نشده بود که هوس

یک نخ دیگر سیگار به سرت زد؛ حتا یک نخ نبود. نیست. تا لباس پوشیده و خیابان

منتهی به کوچه را طی کردن حوصله می خواست آن هم نبود.

بی حوصله به فنجان قهوم نگاه کردی؛ شمایل یک نخ سیگار داخل فنجان؛ انگشت اشاره

ات را به قهوه خشک کشیدی؛ شمایل همان یک نخ سیگار مانده ته فنجان را کشیدی

روی زبان. مکیدی. طعم نیکوتین با قهوه زیاد را حس کردی. فنجان را کنار پاکت خالی

سیگار سرجایش گذاشتی.

حالا صبح ها از خواب بیدار می شوی بی هیچ نخ سیگاری؛ منتظر یک شمایل از سیگار

ته یک فنجان تا انگشت اشاره بکشی به آن.

اما؛ بکس بکس سیگار روی هم تلنبار می شود و تو هوس هیچ سیگاری به سرت نمی

زند
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:32 نويسنده بهار |

قرار آمدن داشتی

می آیی؟

نمی آیی؟
...
می آیی؟

نمی آیی؟

می آیی!

می آیی!

امید آمدنت از دست نمی رود اما...

می دانی وقتی بیایی اولین چیزی که گم می کنم دست و پایم است؟

آن وقت که دست و پایم گم شود

مرا می خواهی؟

نمی خواهی؟

می خواهی؟

نمی خواهی؟

می...

نمی...
...
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:30 نويسنده بهار |


خندیدی. با ریملت قهوه ام را هم زدی. باز خندیدی.ریملت را کنار فنجان قهوه گذاشتی.

فنجان را به طرفم گرفتی. نخواستم بخورم. خندیدی. گفتی:
...
- اه تمیز!

فنجان را از دستت برداشتم. قهوه را تا آخر سر کشیدم.

وقتی فنجان خالی سرجایش برگشت. ریملت را برداشتی و داخل کیف گذاشتی. رفتی و

خیره بودم .

ساعتی بعد من هنوز به شکل های ته فنجان قهوه هیز نگاه می کردم

+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:29 نويسنده بهار |

لب های نرماندی نشین

بوسه ها ی داغ دیده / از جنگ های نرفته

و سپاه متحد دندان / که لنگر به بندر گرفته
...

این تخت / فصل هاست فاصله را می شناسد

پهلو بگیر

تا دیوار برلین در خواب مشترکمان تعبیر شود !


صبح که بیاید

فرقی نمی کند این کلاه به سر کداممان گشادی کند

هیتلر / از شهوت پریشی موهایت دست نمی کشد...
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:26 نويسنده بهار |

دیوانه که باشی

سهمت از دنیا همین می شود

که پیک هایت را به دلخوشی دیگری بزنی
...
و مستی را به انفرادی ببری


اما آلزایمر به خورد خاطراتی نمی دهی

که غربت را / پای مستی رعایت می کند...
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:25 نويسنده بهار |

پدر / تنگ دستی اش را

از تن مانکن ها یی چرتکه می زند

که با لباسهایشان / درد مشترک دارد
...

مادر ، دور از چشم پدر

با خدا روی هم ریخته

بهشت را با معشوقش بخوابد


بریده ام

از شهری که معاشقه هایش انفرادی

و قبرهایش دسته جمعی است

مبادا مرده ات / دور از چشم بقیه

به سیاست خدا پوزخند بزند


قصد زدن به دریایی دارم

که نهنگ هایش / برای هیچ پیامبری

رزرو نشده باشند!


انزوا هم بماند برای روشنفکرانی

که غربتشان را

در آغوش آشنا و غریبه امتحان می دهند..........!
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:23 نويسنده بهار |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد