هرگز به جهان در طلب حال نبودیم*

*لب را به سخن غیر محبت نگشودیم

بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم*

*باشد که نباشیم و بدانند که بودیم

+ تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:36 نويسنده بهار |

قـهوه دم می كنم نصـف قاشق سیانور به فنجانت می ریزم....

 لبخند كه می زنی ...

می گویم : "قـهوه ات سرد شده بگذار عوضش كنم"...!

این كار هر شب من است...

و من چند سال است كه می خواهم بكشمت!

..............................ولی لبخندت! لبخندت..! لعنت

+ تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:27 نويسنده بهار |

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه …… اینطوریه که دل همه آدما میشکنه

+ تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:26 نويسنده بهار |

 

سرت توی جادوی کی گرم شد

همون شب که من رو فراموش کرد

تو آغوش کی دست و پا می زدی
... ...
چراغ اتاقو کی خاموش کرد

کی از شعله ی غصه هات گرم شد

بگو با کی بودی شبو لعنتی

بگو قیمت ناله هات چند بود

نفس هاتو دادی به چه قیمتی

دارم میرم از زندگیت تا ابد

دیگه فکر دیدارتم سختمه

بزار باورم شه یه کابوسه که

لباس یکی دیگه رو تختمه


غرور منو تو به خون می کشی

نمیشه دیگه نقش بازی کنی

نمیشه تظاهر کنی عاشقی
نمیشه دیگه صحنه سازی کنی

تو حتی به یادم نبودی ببین

خیانت تو رو تا کجا پست کرد

همون عطری که عاشقش بودم

یکی دیگه رو جای من مست کرد

بگو تا کجاها تو رو بو کشید

کی از جسم بی حال تو سیر شد

چه جوری بهش زل زدی باهوس

که خوابم به این خوبی تعبیر شد ؟

خداحافظ ای خونه ی پرگناه

خداحافظ ای لحظه های سیاه

نمی دونم این که ازت می گذرم

دلیلش چیه عشق یا اشتباه
 

+ تاريخ پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 20:2 نويسنده بهار |

در روزگاري كه خنـــده مردم از زمين خـــوردن توست....

برخيـــــــــز تا بگريند.....


آنان كه مي خنــــد نــد
...

(كورش كبير)


هفت آبان سالــــروز ولادت كورش كبير گرامي باد

"پاينــــــده باد ايران و ايراني
+ تاريخ پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:59 نويسنده بهار |


میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین
راجب چی ؟ باشه بشین
چشاتو باز کن یه لحظه مال من باش
یه لحظه بیا توی حس و حال من باش

پس میکروفونو به دست من تو بده بگم
از این زمونه و از دلی که تکه تکه است
هر آهنگ منم مساوی ذکر یک درد
جز اینم ندارم یه فکر بهتر
از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت
ایران براش شده مثل صندوق تجارت
پس هنرمند وطن الان کجاس؟نیس؟
اون تو زیرزمین می خونه چون که مجاز نیس

از چی بگم برات
انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد
به جز کاغذ سفید پاره
خب آره رفیق
حرف توشه ، ولی با خودکاره سفید
تو هم مثل منی ، تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو هم درد نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
ولی این اشک ها رو کی می خواد گردن بگیرهاز چی بگم
خدا از این بنده های خسته
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین، این خنده هام یه چسبه رو لبم
این منم با یه رد پای خسته

از چی بگم
بگو از یه روح زخمی
که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب

از چی بگم
از بچه های پایین شهر
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستن تو واردات کالای ساخت چین
تو به من اینو بگو ، من از چی بگم خب
ما گفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟

از چی بگم برات
شاید قصه دوست داری
مثل قصه ی اون هم کلاسیان روستایی
اگه قصه تلخه ، گناه واقعیت
داستان نرگس و گلای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت
زود بدویین سمت در، ولی درم قفل بود
چشام خشک شد یکم بهم اشک بده، ایزد!
این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن
کودکی مرد در راه کلاسی که
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
یاس نمی خواد ته قصه رو هرگز ببنده
چون باز دلش می خواد که نرگس بخنده

از چی بگم
که صبح نشده غروب زد
تو قلب بچه های مدرسه ی درودزن
غصه نخور صدامو بشنو از زیرخونت
من صداتو به گوش همه می رسونم

از چی بگم
از دلی که فقط اسمش دله
یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله
یا از روح توی زندون که جسمش وله
آدم مجبوره که با شرایط وفقش بده

از چی بگم
بگو از یک روح زخمی
که باید یک تنه بره توی قلب کوه سختی
ولی قسم به خدا قسم به روح تختی
که من بدون ترس میرم به سوی تقدیر
خیلی خشنه زندگی ولی من حوصله کردم
توو فشن زندگی من یه مدل دردم
ولی دفتر گذشته هامو ذره ذره کردم
و اومدم جلو که پی دردسر بگردم

از چی بگم
ازچی بگم
از چی بگم ...


 

+ تاريخ پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:47 نويسنده بهار |

سخت بود رفتنت.
اما...
سخت تر ، دروغ گفتن بود ، به خودم.
سخت تر ، بازی ِ نقش تو بود ، برای خیالم.
سخت تر ، گرم کردن آغوشم بود ، جای تو.
... ... ... سخت تر ، بند آوردن اشکهایم بود ؛ جای دستانت..
سخت تر ، خاک کردن روحم بود ..
سخت تر ................
مردنم بود
بی تو ...
+ تاريخ جمعه 29 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:11 نويسنده بهار |

دلم دلتنگ توست...

 

این همه غرور چرا...؟

تاکی دلنوشته هایم را یواشکی درگوش تو زمزمه کنم...؟؟

خسته ام از این بازیه بی سر وته...

کاش میشد...!!

ممنوعیت هارا ازمیان برداشت...

+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:34 نويسنده بهار |

دوست دارم که.....

یه اتاقی باشه گرمه گرم ... روشنه روشن ... تو باشی، منم باشم ...

کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید ... تو منو بغلم کنی که نترسم ...

که سردم نشه ...که نلرزم ... اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم

 
جلوت و بهت تکیه دادم ...

بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟ میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی ... بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟می‌گی آره!

بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصة طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن ...

می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچ دست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟

ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم ...

نمی‌بینی که سریع می برم ...

می‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم

آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ...

تو داری قصه می‌گی... من شلوارک پامه ... دستمو می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از

زانوم می‌ریزه رو سنگا ... قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ...

حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی ... تو بغلم کردی ... می‌بینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم می‌کنی که گرم بشم ...

می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم ... تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم

می‌کنی سردتر میشم ... می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم ... چشماتو باز می‌کنی می‌بینی من مردم ...

می‌دونی؟

من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن


وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم

چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟

دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟
 
+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:26 نويسنده بهار |

حلالم کن منو عشقم حلالم کن که مجبورم


که راهی جز گذشتن نیست حلالم کن که معذورم


حلالم کن اگه حالا تورو تنهات میذارم

 

نه این دل جای دیگه ست و نه از عشق تو بیذارم


حلالم کن اگه گفتم توبا دیگری خوشبختی

 

اگه میرم بدون تو نگو بی عشق و سرسختی


بگو وقتی دارم میرم با اون آروم آرومی


حلالم کن که میدونم تو حالم رو نمیدونی


حلالم کن که با چشمات بهم گفتی دوسش داری


بذار داغون شه این قلبم بگو تنهاش نمی ذاری


حلالم که اون بیشتر لیاقت تورو داره


که میدونم واسه چشم تو چیزی کم نمی ذاره


حلالم کن نگو ستاره،گه هنوز چشات به راهه


میرم و کاش میدونستی دل من هم بی گناهه


حلالم کن که با رفتن نمیره عشقت از یادم


حلالم کن که گریونم که عشقت داده بر بادم

 

حلالم کن منو عشقم حلالم کن که مجبورم

 

که راهی جز گذشتن نیست حلالم کن که معذورم. .
+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:23 نويسنده بهار |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد