صدقه
پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد . دست برد و از جیب کوچک جلیقه اش سکه ای بیرون آورد . در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد ” صدقه عمر را زیاد می کند” منصرف شد ...........دنیا

+ تاريخ پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 19:45 نويسنده بهار |

آموخته امآموخته ام که …
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید
ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه..........دنیا

+ تاريخ پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 19:44 نويسنده بهار |

شیشۀ نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لکۀ انگشت دروغ ...!!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد ....
کو کجا رفت که احساس مرا خوب فروخت

+ تاريخ پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 19:43 نويسنده بهار |

شبی از شبها تو به من گفتی كه امشب با من باش ; من كه آن شب با تو بودم و امشب هستم و شبهای دیگر خواهم بود، به امیدی كه تو فانوس یک شب تاریک من باشی !!

+ تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 19:9 نويسنده بهار |

حمــاقت یعنـــــی من !
که " اینقــــــدر می روم " تا تو " دلتـــــنگ شوی ";

خبــری از " دل ِ تنــگ ِ تو " نمـــی شود
برمــــــی گردم;
......چون " دلتـــــنگت " می
شــوم...

+ تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 19:9 نويسنده بهار |

هميشه همين است
تا مى آيى به خودت بيايى
عجيب دير است
با اينكه دنيا كوچكتر از آن است كه مى گویند
تا می آیی برگردی
همه چیز عجیب عوض شده است

+ تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 19:8 نويسنده بهار |

بهش گفتم : دوستت دارم !
گفت : جمله ی سنگینی گفتی، باید فکر کنم !
سال ها بعد بهم گفتی : می خواهم یک جمله ی سنگین بگم !؟
اما دیگر توان سنگینی را نداشتم !
جمله ی سنگینت ، روی دوش خودت !
+ تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 19:6 نويسنده بهار |

آسمان چشم او
آیینهی کیست
آنکه چون آیینه با من روبرو بود
درد و نفرین
درد و نفرین بر سفر باد سرنوشت این جدایی دست او بود

آآآآه ه ه

گریه مکن که سرنوشت
گر مر از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آیینه ی کیست
او که با من روبرو بود
درد و نفرین بر سفر باد
این گناه از دست او بود
این گناه از دست او بود

ای شکسته خاطر من

روزگار از جان من 
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان داد
ای دلت خورشید خندان
سینه ی تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من
قصه ی سنگ و صبور بود
من گلی پژمرده بودم
گر تو را صبرم بود
ای دلت خورشید خندان
سینه ی تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

سینه ی تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
ای شکسته خاطر من

روزگار از جان ما باد

ای شکسته خاطر من

روزگار از جان من 
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان داد
ای دلت خورشید خندان
سینه ی تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

+ تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:33 نويسنده بهار |

تــو هم با من نبــودی

مثل من با من

و حتی مثل تن با من
...
تــو هم با من نبــودی

آنکه می پنداشتم باید هــوا باشد
+ تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:6 نويسنده بهار |

تــو ، بوســه ، شـــراب ، زیـــر سیگـــاری

من ، فکــر اینکه هنـــوز هم دوستــم داری ...


...تو از نســل ِ لــاک و ماتیـــک و نســــکافه !

من ، عاشــــق ! بی تـــو ... نیمـــه جــــون و کلافـــــه
+ تاريخ سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:3 نويسنده بهار |

صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 16 صفحه بعد