تویی در آسمان قلبم

میترسم از آن روزی که یک جایی من و تو خیلی دور از هم شب و روز در آغوش یک غریبه"بی قراره"هم باشیم...

 

 

 
 
 
یه اتاق باشه گرم گرم! روشن روشن! تو باشی و من باشـمــــ .کف اتاق سنگ باشه , سنگ سفید!

تو منو بغلم میکنی که نترسم,که سردم نشه,که نلرزم,...

اینجوری که تو خودتو تکیه دادی به دیوار و پاهاتم دراز کردی منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم!

با پاهات منو محکم گرفتی دو تا دستاتو هم دورم حلقه کردی...

بهت میگم چشاتو میبندی؟میگی آره!  بعدش چشاتو میبندی.  

بهت میگم برام قصه میگی؟ میگی آره.

بعدش شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن.یه عالمه قصه های طولانی و بلند که هیچ وقت تموم 

نمیشه...

می دونی؟میخوام رگ بزنم.رگ خودمو.مچ دست چپ و یه حرکت سریع.یه ضربه ی عمیق...

بلدی که...؟ ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم... تو چشاتو بستی ,نمیدونی, من تیغو از جیبم درمیارم!

نمی بینی که سریع می برم!نمیدونی خون فواره میزنه روی سنگای سفید.نمی بینی که دستام میسوزه!

لبم رو گاز می گیرم که نگم آخ...  که چشاتو باز نکنی و منو ببینی...

تو داری قصه میگی.ولی من به اخر قصه رسیدم! خون از دستم میریزه  روی سنگ!

قشنگ شده شکلش.حیف که چشات بسته ست و نمیتونی ببینی.

تو بغلم کردی می بینی که سردم.محکم تر بغلم میکنی که گرم شم.میبینی نامنظم نفس میکشم.

تو دلت میگی آخی... دوباره نفسش گرفت.

میبینی که هر چی محکم تر بغلم میکنی سرد تر میشم.میبینی که دیگه نفس نمیکشم.

چشاتو باز میکنی و ...

می بینی که مردم... میدونی؟ من میترسیدم خودمو بکشم,از تنهایی می ترسیدم,از مردن , از خون دیدن!

وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم.مردن خوب بود.

گریه نکن دیگه.... من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم و بگم ناز شدیا!بعدش همون جوری وسط گریه هات 

بخندی!

گریه نکن دیگه... خب؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم میشکنه ها!

آخه دل روح نازکه نشکونش خب!

آره عزیزم:زندگیت,نفست,عشقت, اونی که قربونش میرفتی رفت و تنهات گذاشت! فقط گریه نکن.

خواهش میکنم گریه نکن



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ تاريخ یک شنبه 19 تير 1390برچسب:,ساعت 19:2 نويسنده بهار |